روایت سردار محمدرضا عیدی عطارزاده؛ فرمانده لشکر مهندسی رزمی ۴۲ قدر در دوران دفاع مقدس دزفول شهری مذهبی بوده و هست و حوادث سیاسی و مذهبی زیادی قبل از پیروزی انقلاب در آنجا اتفاق افتاده است. مردم این شهر در مبارزات بر ضد رژیم پهلوی مشارکت فعالی داشتند.
شعارنویسی روی دیوارها، توزیع اعلامیه، برگزاری مجالس ختم برای افراد مذهبی و سیاسی، شرکت در راهپیمایی ها و غیره از جمله اقدامات مردم این شهر قبل از پیروزی انقلاب بوده است.
حمایت خانوادگی از انقلابیون
علمای بزرگی برای گسترش مبانی دینی و روشنگری در خصوص رژیم پهلوی در شهر دزفول تلاش زیادی کردند
پدرم در زمان حضورمان در دزفول با علمای بزرگ دزفول ارتباط نزدیک داشت و آن ها را به منزل دعوت می کرد؛ چون از جریان های مذهبی و سیاسی اطلاع داشت و از معتمدان شهر بود. در اندیمشک هم ارتباط با علمای دزفول را حفظ کرده بود و با علمای اندیمشک هم ارتباط داشت
شیخ عبدالحسین سبحانی روحانی معروفی بود که در دزفول و گروه منصورون فعال بود. یکی از اعضای این گروه عزیز صفری (قبل از پیروزی انقلاب توسط ساواک شهید شد) بود که انسانی شریف و به شدت اهل مطالعه و حرکت آفرین بود. او ارشد گروهی بود که مبارزه مسلحانه می کردند
این ها گهگاه به
خانه ما در اندیمشک می آمدند. برای ما افتخار و سعادتی بود که به این عزیزان خدمت کنیم. از طریق ایشان، ما از اخبار و تحلیل های گروه های مذهبی و انقلابی مطلع می شدیم؛ مثلاً به واسطه ایشان و اطلاعات سیاسی که داشتند از انشقاق سازمان مجاهدین خلق باخبر شدیم.
خانواده ام با رعایت جوانب امنیتی بیشتر به این گروه کمک می کردند تا اعضایش راحت تر بتوانند در اندیمشک تردد کنند.
به دلیل وجود قاچاقچی های اسلحه در اندیمشک، چند بار در تهیه و خرید اسلحه هم کمک حال آن ها بودیم. بیشترین چیزی که ما از آن لذت می بردیم، بحث های سیاسی روز و مطالب و مباحث کتاب های خوبی بود که در این زمینه ها مطرح می شد. ما بیشتر با خود عزیز صفری و افرادی که ایشان معرفی می کرد مرتبط بودیم.
سال ۵۶ زمانی که من در اهواز بودم یک گروه از بچه هایی که عزیز سفری سفارش کرده بود من با آن ها ارتباط برقرار کنم، گروه حسن هرمزی بود. او از بچه های گروه منصورون و کارگر راه آهن اندیمشک بود.
من خود ایشان را ندیدم ولی با جواد زیوردار و دو نفر دیگر که در آن گروه بودند و یکی از آن ها محمود خادمی بود مرتبط شدم.
من حرکت مسلحانه از آن ها ندیدم ولی در امور فرهنگی که با آن ها همکاری می کردم، می دیدم حتی برای جابجایی دو تا کتاب اصول ایمنی را به شدت رعایت می کنند به
خانه هایی می رفتند که واقعاً رفت وآمد به آن ها سخت بود
با گسترده شدن تظاهرات و حرکت های انقلابی در سال های ۵۶ و ۵۷ در کشور، من دائم به وسیله موتور یکی از دوستان بین دانشگاه جندی شاپور و انستیتو تکنولوژی اهواز تردد می کردم و با دانشجوها و نیروهای انقلابی رابطه داشتم و اطلاعات و اخبار و اعلامیه ها را جابجا می کردم. از این نوع حرکت های آشکار من بچه های تشکیلاتی گروه حسن هرمزی خیلی می ترسیدند.
بعد از پیروزی
انقلاب اسلامی سندی از ساواک اندیمشک دیدم که در آن نوشته بود
خانه مجید عطارزاده، محل رفت وآمد افراد مذهبی است و اعضای خانواده با مسجد ارتباط زیادی دارند. معلوم بود که ساواک از جریان انقلابی داخل
خانه اطلاعاتی به دست نیاورده است.
ساماندهی انقلابی دانشجویان
اواخر سال ۵۶ و اوایل سال ۵۷ من در اهواز بیشتر با سید محمدکاظم علم الهدی برادر سید محمدحسین علم الهدی مرتبط بودم. او محل اسکان دانشجویان مذهبی را با چند دانشجوی سال اول و دوم در یک
خانه قرار می داد تا از تجربیات هم استفاده کنند.
خود من در یکی از این ساختمان ها اسکان داشتم که عده ای از بچه های شوش و همین طور غلامحسین الهام آنجا بودند. این ترکیب خیلی مؤثر بود و اخبار و اطلاعات زیادی به دست می آوردیم و با افراد متعددی ارتباط برقرار می کردیم. بعضی از آن ها دانشجویان سال بالای پزشکی و خیلی مذهبی و اهل مطالعه بودند. لذا مسائل مختلفی از جریان های انقلابی کشور آنجا ردوبدل می شد. همچنین ما به برگزاری راهپیمایی های مردمی در اندیمشک کمک می کردیم.
مطالعه و تبادل کتب مذهبی و انقلابی کنار
خانه ما محوطه ای باز بود که خمره هایی در آن چال کرده بودیم و کتاب هایی که نگهداری آن ها ازنظر ساواک ممنوع بود در آن ها مخفی می کردیم و به مرور زمان بین بچه های انقلابی برای مطالعه تبادل می کردیم.
من مباحث کتاب انسان و اسلام دکتر علی شریعتی را در مسجد و در قالب فعالیت های مذهبی برای بچه های دبیرستانی توضیح می دادم.
از سال دوم دبیرستان، به این نتیجه رسیدم که کتاب های علی شریعتی همه یک سبک دارد. دیگر حرف جدیدی برای ما نداشت. بعدازآن بیشتر به سمت مطالعه کتاب های استاد مطهری رفتیم.
با همین مطالعات و اطلاعاتی که داشتم در دبیرستان با معلم هایی که با ساواک ارتباط داشتند یا مذهبی و انقلابی نبودند جروبحث هایی می کردیم.
سقوط مجسمه شاه
نزدیک پیروزی انقلاب چند راهپیمایی بزرگ در اندیمشک برگزار شد؛ به خصوص روز ۲۷ دی ۵۷ که مجسمه شاه را پایین کشیدند. راهپیمایی خیلی بزرگی در حال انجام بود. جمعیت به محل شهرداری اندیمشک رسیده بود که خبر رفتن شاه پخش شد.
درحالی که با گروهی از دوستان بین جمعیت بودیم، متوجه شدم عده ای از بچه های زرنگ و تیز اندیمشک به سمت میدان راه آهن حرکت کردند. به دوستان گفتم: می رم دنبال این ها که کار دست خودشون ندن.
فاصله ما با محل مجسمه حدود یک و نیم کیلومتر بود. به سرعت، خودم را به آنجا رساندم و گفتم: اینجا نمونید. فرار کنید. بافاصله ای ارتشی ها را دیدم که آمدند و در محل مستقر شدند؛ ولی هیچ کدام از بچه ها آنجا نبودند.
تشکیل کمیته انقلاب
حدود سه ماه مانده به پیروزی انقلاب، مدیریت شهر را مردم و روحانیون به دست گرفتند. امنیت شهر کمی مختل شده و دزدی و ناامنی رواج پیداکرده بود؛ لذا کمیته های مردمی برای اداره شهر راه اندازی شدند.
با پیروزی انقلاب، اولین کار ما حاکم کردن کمیته بر اوضاع شهر بود. از طرف دیگر، جریان وابسته به چپ، کمونیست ها و مائوئیست ها، به بهانه های مختلف در شهر هرج ومرج و ناامنی ایجاد می کردند؛ ازجمله برای ایجاد اغتشاش، کارگران و دیپلمه های بیکار را تحریک کردند که دست به اعتراض بزنند، که این توطئه را هم با حضور در صحنه و آرام کردن فضا ناکام گذاشتیم.